بسیاری از نظریهپردازان حوزۀ راهبرد نظامی معتقدند که جنگ نیز مانند سایر پدیدهای انسانی همگام با تکامل فناوری ،مؤلفه های جامعهشناختی و حتی پارادایمهای علوم تجربی وشناختی و …در روندی تکاملی قرار دارد و در این دورۀ زمانی نیز بخشی از فرآیند تکاملی- تغییری خود را طی می کند. ویلیام لیند نسل های جنگ مدرن(پس از صلح وستفالیا – 1648 میلادی) را به صورت زیر شاخص بندی می کند:
نسل اول جنگ:
دارای تاکتیک خطی و ستونی بود؛ نبردها در آن شکلی مشخص داشتند و در میدان نبرد نظام تابعیت حاکم بود. نظم در جنگ و هر آنچه باعث تمایز نظامیان از غیرنظامیان میشد؛ مانند یونیفورم، تشریفات و مراسم، نظام دقیق درجات و به طور کلی فرهنگ نظم، محصول نسل اول جنگ بودند. با گسترش پدیدۀ ارتشهای جمعی و به کارگیری تفنگ تهپر و مسلسل در میانه قرن نوزدهم، نظم در جنگ نسل اول از هم گسیخت و جنگیدن با تاکتیک خط و ستون به نوعی خودکشی شباهت پیدا نمود و مسئله بی نظمی در میدان جنگ روز به روز نمایان تر شد. نسل دوم جنگ در واقع در پاسخ به تضاد بین فرهنگ نظم و محیط نظامی جدید پدید آمد. جنگ نسل دوم که به وسیلۀ ارتش فرانسه در طول و بعد از جنگ جهانی اول توسعه یافت، دارای مشخصات زیر بود:
نسل دوم جنگ:
با استفاده از آتش غالباً غیر مستقیم توپخانه در حجم و تعداد فراوان صورت میگرفت؛ هدف آن فرسایش نیروهای دشمن و دکترین آن، به گفته فرانسوی ها،شکست دادن به وسیلۀ توپخانه و اشغال به وسیلۀ پیاده نظام بود؛ قدرت آتیش در آن به شدت کنترل شده، تمرکز یافته، همزمان و هماهنگ بود. پیاده نظام، توپخانه و تانک در میدان نبرد باید به مانند یک ارکستر به وسیلۀ فرمانده هدایت میشدند. نسل دوم جنگ بر معضل تضاد بین فرهنگ نظم و محیط نظامی جدید، حداقل به سود افسران، فائق آمد و تمرکز آن بر درون و بر مطابقت با قواعد، رویه ها و فرآیندها (از پیش تعیین شده) قرار گرفت؛ بدین ترتیب اطاعت بیش از ابتکار اهمیت یافت، در واقع ابتکار در آن پذیرفته نمی شود؛ زیرا هماهنگی را به خطر می افکند. انضباط از بالا به پایین و تحمیلی است. از نظر لیند نسل دوم جنگ هنوز هم به کارگرفته می شود؛ زیرا به عنوان مثال ارتش آمریکا و تفنگداران دریایی این کشور این روش راکه از فرانسوی ها در جنگ جهانی اول آموخته اند ، به عنوان روش جنگ ]الگوی[ خود برگزیده اند و آن را در افغانستان و عراق به کار گرفته اند که در این چارچوب، جنگ به مثابه ریختن فولاد بر هدف(Putting steel on Target) میباشد. البته در حال حاضر هواپیما جای توپخانه را گرفته است.
نسل سوم جنگ:
این نسل از جنگ که محصول جنگ جهانی اول است؛ ارتش آلمان آن را طراحی کرد و به جنگ برق آسا یا روش جنگ مانوری معروف است. این نسل از جنگ بر قدرت آتش و فرسایش متکی نیست، بلکه بر سرعت، غافلگیری، عوامل روانی و همچنین جابجایی فیزیکی اتکا دارد. از نظر تاکتیکی در حمله به دنبال تصرف عقبه دشمن و شکست آن از عقب به جلو می باشد؛ به جای شعار اخذ تماس کن و نابود کن، شعار گذر کن و شکست بده را سرمشق خود قرار می دهد؛ در دفاع دشمن را به درون کشیده و او را قطع می کند؛ جنگ شباهتی به زورآزمایی و تلاش برای حفظ یا پیشروی در یک خط ندارد. این نسل از جنگ غیرخطی است؛ تاکتیک در این نسل از جنگ تغییر می یابد و تمرکز آن به جای فرآیندها و روشهای درونی بر محیط بیرون، بر وضعیت، بر دشمن، و بر نتیجه ای که وضعیت می طلبد ، قرار می گیرد. در هنگام اجرای تاکتیک این نسل از جنگ، افسران جزء با مشکلاتی روبرو می شدند که راه حل آن فقط در فرامینی بود که اطاعت در آن معنا نداشت. در واقع فرامین فقط اهدافی را که باید حاصل شوند، مشخص می کنند و نه روش رسیدن به آن را؛ ابتکار و خلاقیت از اطاعت اهمیت بیشتری یافتند (اشتباه ها اگر از روی خلاقیت باشد نه کوتاهی، مورد تسامح قرار می گیرند)؛ همه این موارد بر اثر انضباط درونی حاصل می گردید نه انضباط تحمیلی.
نسل چهارم جنگ:
دارای خصوصیاتی نظیر تفرقۀ بیشتر در میدان نبرد، افزایش سرعت و ضرب آهنگ (تمپوی) عملیات، کاهش وابستگی به پشتیبانی تمرکزی، تأکید بیشتر بر مانور و تأکید کمتر بر عمده قوا، استفاده از واحدهای کوچکتر و چابکتر، جنگیدن غیرخطی بدون وجود جبهۀ نبرد مشخص، افزایش وابستگی به عملیات مشترک هستند که در قالب انقلاب در امور نظامی (RMA) توصیف میشوند، مرجع آن فقط دولت ها نیستند، بلکه دنیای فرهنگهاست . در هر سه نسل جنگ پیش گفته انحصار جنگ در دستان ملت-دولت ها بود، ولی در یک نقطۀ عطف تاریخی پس از وستفالیا، در نسل چهارم جنگ از انحصار دولتها خارج شد. در این نوع از روش جنگ ارتشها در تمام دنیا خود را درگیر جنگ با کنشگرانی غیردولتی می دیدند که تقریباً در تمامی آنها، این کنشگران دولتی بودند کی شکست میخورند نه غیردولتی ها .
کاتالیزگرهای این تحول تاریخی از دید لیند فناوری و اییه ها بودند. در این نسل از جنگ،آسیب های ناشی از جاری شدن سیل مهاجران می تواند حداقل به اندازۀ حمله یک ارتش دولتی خسارت بار باشد. در این نوع از جنگ تاکتیک به خصوصی وجود ندارد، بلکه خزانه ای از تاکتیک های موجود و نوظهور در دسترس جنگجویان قرار دارد که بسته به شرایط یکی یا چند نوع از آنها انتخاب می شود. کنشگران غیردولتی در این نسل از جنگ خود را ملزم به رعایت حقوق بین الملل (یا هیچ قانون دیگری) نمی دانند. تامس هامس نسل چهارم جنگ را «استفاده از همه شبکههای در دسترس سیاسی، اقتصادی، اجتماعی و نظامی برای متقاعد کردن رهبران سیاسی دشمن به این میداند که اهداف راهبردی آن ها هم قابل دستیابی نیستند و هم هزینههای آن از مزایای آن به شدت بیشتر میباشید ».
در نسل چهارم جنگ تاکتیک به خصوصی وجود ندارد، بلکه خزانه ای از تاکتیک های موجود و نوظهور در دسترس جنگجویان قرار دارد
ماهیت شبکهمحور نسل چهارم جنگ که به دنبال فرآیند جهانی سازی شکل گرفت، سازمان رزمی کنشگران غیردولتی را از حالت سنتی سلسله مراتبی سازمانهای رسمی نظامی درآورده ، آن را به حالت شبکهای تبدیل کرد که این امر هم متأثر از پیچییدگی و آشوب در سیستم یا نظام بین الملل است و هم بر پیچییدگی آن میافزاید. در شکل زیر زمان پیدایش و دامنه استفاده از نسل های اول تا چهارم جنگ نشان داده شده است:
نسل پنجم جنگ:
یکی دیگر از عوامل تشیدیدکنندۀ پیچییدگی در قالیب فرآیند علییت بازگشتی مربوط به پیدایش جنگ نامحدود است. این نوع ازجنگ که هامس آن را نسل پنجم جنگ می داند. نتیجه تکامل روند جهانی سازی است که درابتدا ساختارهای نوین اقتصادی، سیاسی و اجتماعی فراملی و به شدت به هم وابسته ای را پدید آورد که موجب تغییر وفاداری افراد از ملت به سوی علـت شد و سپس افراد در درون این ساختارهای قدرت آفرین توانستند به فرا انسانها یا گروه های کوچک صاحب قدرتی تبیدیل شوند که تنها چیزی که آنها را به دور هم جمع می کند، فقط علاقۀ شدید به علتی است که دنبال میکنند و این علت ممکن است هر چیزی باشد.
ماهیت شبکهمحور نسل چهارم جنگ که به دنبال فرآیند جهانی سازی شکل گرفت، سازمان رزمی کنشگران غیردولتی را از حالت سنتی سلسله مراتبی سازمانهای رسمی نظامی درآورده ، آن را به حالت شبکهای تبدیل کرد